از دهان دررفته‌های یک دخترک



مدتیه دارم با آشفتگی کلنجار میرم

روزهای کاری شلوغ

وقتی که واسه خودم نمیمونه

و شاید ترس از اینکه بیکار بنشینم و هی فکربیاد و فکر

انگار ازین رها شدن بیزارم

مثل بادکنکی که نخش از دست یه بچه بیرون اومده و هرلحظه به یه سمتی میره و به جایی وصل نیست

ترس از اینکه این بادکنک به یه چیزی بخوره و بترکه

مگه اینکه بادکنک نباشم

پرستو باشم و بال پروازی داشته باشم


روزهای سختیه

هرهفته سه شنبه حالم خرابه. هم میدونم و هم نمیفهمم چرا

مشغولیت روزها هم خوبه هم بد

گاهی جونی ندارم واسه مراجعانم بذارم

گاهی بودنشون حالمو بهتر میکنه

امروز تعطیل بودم بخاطر کرونا اما باز هم اون حال

و اون خواب طولانی لعنتی

و تاتها

و اون جان دو

همه شون کلافه ام میکنه

هرروز اینه

تشویش و بغضی که خاک میشه و جاش لبخند میاد

یه سوشال رول حال بهم زن

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها